دختر آسموني یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : ريحون
میبینم که چند وقتیه نیستم خب دیگه مشغله زیاد و شوهر و بچه و . . . . وقتی نمیمونه که خب چی بگم بهونه نیارم یکی نیس بگه تو که بیکار تر از خودت خودتی درس ام که نمیخونی اون غیبتای سر کلاسم که . . . . (منظور پیچوندن خودمونه)خو حد اقل یه سر به این وبلاگ بزن.راستش اون موقع که تصمیم گرفتم این وبلاگ و بزنم یه دوستی داشتم که به اسرار اون این وبلاگ به وجود اومد سر کل کل اولش بعدم کم کم علاقه مند شدم و تند تند بهش سر میزدم الان قریب 2سال که دیگه حس و حال چیز نوشتن ندارم قبلا تا بیکار میشدم یه خودکار بر میداشتم و رو یه تیکه کاغذ هر چی گیرم میومد مینوشتم و اگه خوب میشد اینجا منتقل میکردم ولی حالا دیگه دستم به قلم نمیره اصلا مثل قبلنا ذوق و شوق این کارارو ندارم .هییییییییییییییییییی پیر شدیم دیگه دوستای خوب و که از دست میدن ادما زود شکسته میشن زود بی اعصاب میشن و به جای اینکه کم کم پیر شن تند تند پیر میشن. البته البته از اونجایی که همیشه خانوما 14 سالشونه منم پیر نشدماااااااا ولی تو بعضی کارا انگیزه قدیمم و ندارم مثل همین وبلاگ نویسی و این حرفا دیگه. نظرات شما عزیزان:
عالیییییییییییییییییییییه
سلام بر دختر آسمونی
این دومین نوروزیه که کسی دیگه تو زندگیته و من این همه ازت دور شدم. یاد اون دورانی بخیر که قبل از هرکسی با من تماس می گرفتی، مثل وقتی که تازه گوشی خریده بودی شایدم به قول خودت اون موقع خر بودی (البته دور از جونت) به هر حال امیدوارم هرجا هستی و پیش هر کسی، زندگی بر وفق مرادت بگذره و امسال به خواسته اصلیت برسی. نوروزت مبارک شیشه می شکند و زندگی می گذرد. نوروز می اید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||||
|